امروز همه‌مون باهم رد داده‌بودیم =))) تا ساعت ۴ کلاس داشتیم. توی اون زنگ تفریحی که از دو و نیم تا یه ربع به سه بود کلیییی دیوونه‌بازی دراوردیم D= یه‌عده دم در آهنی که میله میله‌ست وایساده‌بودن و عینهو زامبی‌ها شده‌بودن و هی مسخره‌بازی درمیاوردن و ما هم این بالا مسابقه دو گذاشته‌بودیم =))) بعد معاونمون اومد دست به سینه جلومون وایساد با یه نگاه عاقل اندر سفیهی که میگفت نگاه کن تروخدا بچه‌های منو :دی و ما هم که شروع کرده‌بودیم مسابقه رو واینستادیم و معاونمونم مثل مانع متحرک شده‌بود اون وسط :))))) بعدش اومدیم دو گروه شدیم تا قطاری بدوییم و مسابقه بدیم. من سر قطار بودم و از اونجایی که بدم میاد کمرمو بگیرن، یاسمن شونه‌مو گرفته‌بود بعد من اومدم استارت زدم تا بدووم یهو خودم رفتم و کله‌م موند :)))) مقنعه‌مو کشید و داشتم و خفه میشدم :))) ولی از پا ننشسته‌م و ادامه دادم و بردیم :)))) بعد همونطور که ما نفس نفس میزدیم و دلمون از خنده درد گرفته‌بود و همچنان میخندیدیم دبیرهامون اومدن و اینجوری بودن که ماشالا اینهمه انرژی رو از کجا میارید شما؟ =)))


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها